.....................



مژدگانی

Imageحسن و حسين از صبح گم شده بودند. همه ناراحت بودند. فاطمه گريه مي‌كرد. پدرشان همه جا را گشته بود. پيامبر در فكر بود. او هم نگران بود. بلال كه تا خرابه‌هاي بيرون مدينه رفته بود. برگشت. نااميد بود. هر كس بر مي‌گشت از آنها، خبري نداشت.

مدينه شهر بزرگي بود. مسلمانان از يهوديان مي‌ترسيدند. آنها دشمن پيامبر بودند. پيامبر به طرف مسجد رفت. مسجد شلوغ بود. بيشتر مسلمانان جمع شده بودند. پيامبر گفت: «هر كس آنها را پيدا كند، جايش بهشت است.» باز مسلمانان پراكنده شدند. بلال به طرف محله يهوديان رفت. ابوذر به طرف نخلستان رفت. پدرشان، علي به طرف باغي رفت كه تازه آبادش كرده بود و چاه آبي در آن حفر كرده بود؛ ولي همه نااميد بر مي‌گشتند.

نزديك ظهر بود. هوا گرم و گرم تر مي‌شد؛ حتّي باد هم مي‌وزيد. بعضي از ياران پيامبر گريه مي‌كردند. پيامبر هم ناراحت بود. او نوه هايش را خيلي دوست داشت. همه آن دو را دوست داشتند. اگر بلايي سر آنها مي‌آمد! پيامبر آهي كشيد. از دري كه به مسجد باز بود، به اتاقش رفت. مسلمانان همهمه مي‌كردند. پيامبر احساس كرد، بوي خوشي اتاق را فرا گرفت. سر بلند كرد. جبرئيل را ديد كه جلوش ايستاده است.

بقیه داستان در ادامه مطلب.....



:: برچسب‌ها: امروز سه شنبه 1 بهمن 1392,

ادامه مطلب

نوشته شده توسط محمد در

و ساعت 1:13 قبل از ظهر


مهمان بی ادب

علي(ع) نگران بود. هيزمي زير ديگ گذاشت. ابو لهب آمد و از كنارش گذشت. آتش شعله كشيد. ابو لهب غرغر مي‌كرد و به طرف اتاق مي‌رفت. مي‌ترسيد. اگر مثل ديروز سر و صدا مي‌كرد و نمي‌گذاشت پيامبر(ص) حرف بزند! به شعله‌ي آتش نگاه كرد. برخاست و رفت تا كاسه‌ها را بياورد.Image

مهمان ها يكي يكي مي‌آمدند. پيامبر(ص) به آن ها خوش آمد مي‌گفت. بوي آب گوشت، حياط را پر كرده بود. علي(ع) ظرف ها را آورد. پيامبر(ص) داشت غذا را هم مي‌زد. همه مهمان ها كه آمدند، پيامبر(ص) ظرف ها را چيد. از علي(ع) خواست برود سفره را پهن كند. بعد در هر كاسه مقداري غذا ريخت. علي(ع) آمد، كمك كرد و كاسه‌ها را برد به اتاق. پيامبر(ص) گرده‌هاي نان را در سفره گذاشت و گفت: « ... به نام خدا بخوريد».

ابولهب سرفه‌اي كرد. لقمه در گلويش گير كرد. چند نفر خنديدند. ابو لهب اخم كرد و لقمه ديگري برداشت و در دهانش گذاشت.

علي(ع) با مشك آب راه مي‌رفت. پياله‌اي در دستش بود. مهمان ها را آب مي‌داد. گاهي به ابولهب نگاه مي‌كرد كه با همه انگشتانش غذا مي‌خورد. ريش بلندش چرب شده بود. خنده‌اش گرفت

بقیه در ادامه مطلب......



:: برچسب‌ها: امروز دوشنبه 30 دی ماه 1392,

ادامه مطلب

نوشته شده توسط محمد در

و ساعت 11:38 بعد از ظهر


حکایتی از زاهد پند آموز

زاهدی روايت كرده كه در عمرم: جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد. اول مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد. او گفت ای شیخ خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد بود! دوم مستی دیدم که افتان و خیزان راه میرفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی. گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟ سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا آورده ای؟ کودک چراغ را فوت کرد و آن را خاموش ساخت و گفت:تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟ چهارم زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت میکرد . گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن . گفت من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟



:: برچسب‌ها: امروز یکشنبه 29 دی 1392,

نوشته شده توسط محمد در

و ساعت 3:44 قبل از ظهر


حکایتی از حضرت علی علیهم السلام

یک روز امام علی علیه  السلام از کنار یک یهودی گذشتند و آن یهودی با اسبش [بدون اینکه اسبش وارد آب شود یا خیس شود] از روی رود عبور می کرد، پس در همان لحظه امام علی علیه السلام را صدا  زد و عرض کرد: ای آقا! اگر این چیزی که نزد من است نزد شما بود چه کار می کردید؟

امام علی علیه السلام در جوابش فرمودند: در جایت بایست !...

سپس روی آب ایستاد و آن یهودی میخکوب شد. امام علی علیه السلام نزد او رفت، آنگاه یهودی به امام گفت: ای جوان! چه چیزی گفتی که آب برایت مانند سنگ شد؟ امام علی علیه السلام در جوابش گفت: تو چه چیزی گفتی که از آب عبور کردی؟ آن یهودی در جواب حضرت گفت: من اسم وصیّ پیامبر اسلام علی علیه السلام را بر زبان آوردم و از آب عبور کردم .

پس حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند : من همان وصیّ محمد صلی الله علیه و آله هستم؛
آنگاه آن یهودی گفت: حق است، و اسلام آورد.



:: برچسب‌ها: امروز یکشنبه 29 دی 1392,

نوشته شده توسط محمد در

و ساعت 3:28 قبل از ظهر


حکایتی از ملا نصر الدین ( اختلاف رنگ )

روزی مردی که موهایی مشکی و ریشی سفید داشت وارد مجلسی شد که اتفاقا” ملانصرالدین در آن حضور داشت. از ملانصرالدین درباره اختلاف رنگ میان ریش و موهای آن مرد سوال کردند. ملا جواب داد: سیاهی موی سر و سفیدی ریش او نشان می دهد که مغزش کمتر از چانه اش کار کرده است.



:: برچسب‌ها: امروز یکشنبه 29 دی 1392,

نوشته شده توسط محمد در

و ساعت 3:20 قبل از ظهر


دزد سکه ها


Imageپير زن التماس مي‌كرد. فرش كهنه‌اش را نشان مي‌داد. از ره گذران مي‌خواست تا آن را بخرد. مي‌خواست براي يتيمانش غذا تهيّه كند. مردي حاضر بود زين زيباي اسبش را به چند گرده نان عوض كند؛ امّا كسي حاضر نبود. بازار شلوغ بود. مردم آرد يا نان مي‌خواستند. باران نباريده بود. خشكسالي بود. گندم كمي در بازار بود. خيلي هم گران بود. امام از اين كه مي‌ديد نمي‌تواند براي مردم كاري كند، ناراحت بود. با هلال، خدمت كاران آمده بود خرما بخرند؛ امّا چيز نخريده، باز مي‌گشتند. هلال تعجّب كرد. احساس كرد، امام خيلي ناراحت است. به منزل كه رسيدند، امام به اتاقش رفت. در راه هيچ حرفي نزده بود. چه شده بود؟ هلال در فكر بود. آيا او كار اشتباهي كرده بود؟ لبه پله نشست. سبد را جلو پايش گذاشت. به نخل نگاه كرد. برگ هايش زرد شده بود. با تأسف آهي كشيد. سبد را برداشت و برخاست تا به اتاقش برود. چند قدم رفته بود. امام او را صدا زد. هلال با عجله به طرف اتاق رفت. امام را ديد كه در اتاق قدم مي‌زد. هنوز گرفته بود. سلام كرد. امام جوابش را داد و گفت: «آيا ما ذخيره‌اي در خانه داريم؟.»

 

بقیه در ادامه مطلب.....



:: برچسب‌ها: امروز یکشنبه 29 دی 1392,

ادامه مطلب

نوشته شده توسط محمد در

و ساعت 2:48 قبل از ظهر


بازگشت به سوی نور

.. Imageآرام آرام از کوچه  های پرپیچ و خم گذر می‌کرد. در یکی از پیچ‌های کوچه صدای ساز و آواز بلندی شنیده می‌شد. معلوم بود مجلس عیش و نوش در آن‌جا برپاست، امام کاظم(ع) به در آن خانه خیره شد و آهی از ناراحتی کشید. نگاه حضرت به خدمتکار خانه افتاد که به بیرون از خانه برای ریختن آشغال‌ها آمده بود و به اطراف نگاه می‌کرد. امام کاظم(ع) خدمتکار را صدا زد. خدمتکار با احترام پیش آمد و عرض کرد: «آقا! بفرمایید کاری داشتید؟» امام فرمود: «آیا صاحب این خانه بنده است، یا آزاد؟» خدمتکار که از سؤال امام(ع) تعجب کرده بود با شگفتی پرسید: «این چه سؤالی است آقا! خوب معلوم است که صاحب خانه آزاد است! او پیش خدمت‌های بسیاری دارد و صاحب ثروت فراوان است. تعجّب می‌کنم که شما چنین سؤالی را می‌پرسید.» امام کاظم(ع) نیز سرش را به علامت تأیید حرکت داد و فرمود: «آری! راست گفتی او آزاد است؛ چون اگر او بنده بود، چنین کارهایی نمی‌کرد. او آزاد است که چنین اعمالی را انجام می‌دهد. آن‌گاه امام(ع) به راه خود ادامه داد. خدمتکار مات و مبهوت به امام کاظم خیره مانده بود که ناگهان صدایی از درون منزل او را به خود آورد. خدمتکار به سرعت خود را به داخل خانه رسانید. آقای خانه که بُشر نام داشت با عصبانیت از او پرسید: «پس کجا بودی؟ چرا این‌قدر دیر بازگشتی؟» خدمتکار جواب داد: «داخل کوچه بودم که آقایی مرا صدا زد و از من سؤال عجیبی پرسید:» بشر پرسید:

بقیه داستان در ادامه مطلب....



:: برچسب‌ها: امروز یکشنبه 29 دی 1392,

ادامه مطلب

نوشته شده توسط محمد در

و ساعت 2:41 قبل از ظهر



.:: Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by boysnojavan ::.
.:: Design By :
wWw.loxblog.Com ::.




بســـــــم الله الـــــــــرحمن الرحیــــــم با سلام , و درود به پیشگاه عالم قدس امکان حضرت مهدی (عج) و همچنین نوجوانان عزیز ایران سربلند. به وبلاگ خودتتون خوش اومدید لطفا نظر یادتون نره




محمد




oyu
سامانه اطلاع رسانی سبد کالای حمایتی
داداشی کوچولو می خوام زیر16
آقا وحید شگفتی پسران ( نکات تربیتی )
داداش مرتضی (گلبرگی از خنده)
آقا مهدی ( عسل وب )
داداش محب گل ( دوستی با خدا )
جی پی اس موتور
جی پی اس مخفی خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان به پایگاه طالاع رسانی نوجوانان ایران زمین و آدرس boysnojavan.loxblog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





قالب بلاگفا






کلبه داداشی کوچولوهای نازنین خوشکل
پرواز به مقصد نور
بچه ابی
داداشی داریوش مهربونم(رویای عاشقانه)
پایگاه خبری تیم فوتبال نوجوانان نفت و گاز گچساران
باشگاه فرهنگی ورزشی نفت گاز گچساران
مداح نوجوان تهرانی محمد سمائی
یاس و نرگس
فروشگاه کودک و نوجوان
ثبت نام خادمین شهداء
مداحان نوجوان
رسانه مجازی کودک و نوجوان
قاریان نوجوان
کودکانه دردانه 12
روخوانی قرآن آنلاین
زیارت مجازی حرم امام رضا (ع)
کتابخانه نوجوانان
ساختن وبلاگ
شماره پیمان کارها
حمل ته لنجی با ضمانت از دبی
خرید از چین
قلاده اموزشی ضد پارس سگ

تمام لينکها







امروز یکشنبه 29 دی 1392 , امروز جمعه 4 بهمن 1392 , امروز دوشنبه 28 مرداد 1392 , امروز چهارشنبه 10 مهر 1392 , امروز شنبه 5 بهمن 1392 , امروز جمعه 25مرداد 1392 , امروز دوشنبه 8 مهر 1392 , امروز دوشنبه 1 مهر 1392 , امروز پنج شنبه 4 مهر 1392 , امروز جمعه 5 مهر 1392 , امروز جمعه 29 آذر 1392 , امروز سه شنبه 8 بهمن 1392 , امروز دوشنبه 7 بهمن 1392 , امروز یکشنبه 6 بهمن 1392 , امروز جمعه 25 مرداد 1392 ,




»تعداد بازديدها:
»کاربر: Admin


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 16
بازدید ماه : 246
بازدید کل : 113009
تعداد مطالب : 200
تعداد نظرات : 108
تعداد آنلاین : 1

Alternative content